این شده زندگی من ، صبح تا شب تار بتنم و منتظر یک حشره بشینم تا از این اطراف رد شود و خدا خدا کنم تا از روی حواس پرتی دچار تار های من شود و من از نت حرکاتش متوجه ی غذای باد آورده شوم ؛ تازه اگر شانس بیاورم و وقتی منتظر طعمه ی خوشمزه ام هستم خود طعمه ی جانوران دیگر نشوم ... موج های تاریک بخش دوم...