پیچ و تاب کوچه ی میخانه را گم کرده ام
بسکه سر بر سنگ تنهایی زدم دیوانه وار
های های گریه ی مستانه را گم کرده ام
مانده چون حجمی تهی بر ساحل خشک زمان
آن عطشناکی این خمخانه را گم کرده ام
بی تفاوت میگریزم از بلور لحظه ها
سرنوشت تلخ این دیوانه را گم کرده ام
خار خشکی مانده برجا در مسیر یاد ها
انهدام قامت ویرانه را گم کرده ام
باتو می نوشم شراب کهنه ی شیراز را
تا نگویی حرمت پیمانه را گم کرده ام
شب نشین این شب تاریک و دلگیر و غمین
من غبار دامن پروانه را گم کرده ام
ای تو مصداق بلند آرزو فریاد کن
گرچه عصیان دل دیوانه را گم کرده ام
محمد قلی جهانگیری ( فدائی )
1375/06/22
موج های تاریک بخش دوم...برچسب : نویسنده : kasra-salvatore بازدید : 133